چرا بازار کلاه فروشهای مشهد، نباید وسط این تابستان داغ، شلوغ باشد؟ مگر حالا روزگاری است که آدم ها، فقط در سرمای زمستان، کلاه بکشند روی کله شان؟ بازار کلاه فروشهای مشهد، اگر در این روزهای داغ تابستان، پررونقتر از پاییز و زمستان نباشد، کم رونقتر نیست.
این روزها البته کلاههای تابستانی با لبههای آفتابگیرشان ردیف شده اند در ویترینها و کلاههای کاموایی رفته اند در پستوی انبار مغازههایی که پهلو داده اند به پهلوی هم و یک طرف «میدان میرزاکوچک خان» را پر کرده اند.
عمر آن کسی هم که این میدان را به اسم سردار گیله مرد جنگلهای گیلان، نام گذاری کرد، دراز باشد؛ کاش حضرتش چیزی از قدیم مشهد هم میدانست؛ از «شادکَن» که تا همین روز و روزگار پدرها و پدربزرگهای ما، روستایی بوده چسبیده به شهر؛ با قنات و چشمه و گندمزار. بعدترها که شهر شروع میکند به استخوان ترکاندن، سر و کله کورههای آجرپزی هم پیدا میشود و زمینهای شادکن میشود خاک خشتهای خامی که در آتش کوره ها، «آجر گری» میشود و میرود به دور و نزدیک، تا خانههای شهر را نونوار کند و جای خالی اش میماند برای «گود» ها...
باور کنید از دور همین میدان، که روزگاری گندمها در خاکش خوشه میبستند و حالا مجسمه گیله مرد روی خاک آن سنگینی میکند، میشود نصف تاریخ مشهد را روایت کرد؛ از خیلی قبلتر از آنکه مهندسهای موبور خط بکشند وسط شهر تا مسیر راه آهن را معلوم کنند و سر و کله مخزنهای بزرگ نفت و بنزین پیدا بشود.
برگردیم به سمت شرقی میدان میرزاکوچک خان؛ جایی که چند ده مغازه کلاه فروشی ردیف شده اند کنار هم. اینجا در این بازار تازه تأسیس، میشود همه جور کلاهی پیدا کرد؛ از کلاههای پشمی شتری رنگ که کلاه مخصوص عشایر و دامدارهاست تا «کلاه پاناما» که عشق خوش پوش هاست. از کلاههای «بِرِت» تا «کلاه خبرنگاری» که حالا لابد بعد از سریال «پیکی بلایندرز» مشتریهای بیشتری هم پیدا کرده است.
بازار کلاه فروشهای مشهد با تنوع خیره کننده کلاه هایش، حسابی دیدنی است؛ هرچند در جمع آن همه کلاه، خبری از «مندیل» دستار خراسانی نیست، سرپوشی که در همه تاریخ، پدران ما، به سر داشته اند.
چرا کسی از جمع این همه طراح لباس، تلاش نمیکند تا این پوشش تاریخی مردان را با بازتعریفی هنرمندانه به روزگار معاصر بیاورد؟